نیو دهلی هند:

مصاحبه ای با آقای الکساندر دوگین در فوریه 2012 در حاشیه برگزاری چهلمین کنگره جهانی موسسه بین المللی جامعه شناسی در نیو دهلی هند:

در این نشست از آقای دوگین درخواست شد تا با توضیحات خود، ابهامات و سوءفهمهای موجود در فضای انگلیسی زبان، در رابطه با ایده ارو-آسیایی را برطرف نماید. مصاحبه کننده ها دانیل فریبرگ و جان بی. مورگان از «آرکتوس» (Arktos) بودند.

سوال: از نظر غربیها شما یک روس ناسیونالیست هستید. اینرا قبول دارید؟

جواب: مفهوم «ناسیونال» یک مفهوم کاپیتالیستی و غربی است. از طرف دیگر برخلاف ناسیونالیسم که مبتنی بر یک فرد، دست به یکسان سازی دیگران با آن می­زند ، ایده ارو-آسیایی مبتنی بر تفاوتهای فرهنگی و قومیتی است. ایده ما با ناسیونالیستها فرق دارد زیرا ما خواهان پولورالیسم ارزشها هستیم. ما از باورها دفاع می­کنیم نه از جامعه خود. ما در حال چالش با پست مدرنیته هستیم اما نه فقط به نمایندگی مردم روسیه. پست مدرنیته چاه ویل است. روسیه فقط بخشی از این تلاش جهانی است. این (روسیه) بخش مهمی است اما هدف نهایی نیست. ما بدون نجات دادن جهان نمی­توانیم روسیه را نجات دهیم و بدون نجات دادن روسیه نمی­توانیم جهان را نجات دهیم.

این تلاشی درمقابل تک قطبی شدن غربی است. این ایده در مقابل هر نوع جهانی سازی است حتی نوع اسلامی آن. ما  هیچ نوع تمایل به تحمیل جهانی سازی خود بر دیگران چه نوع غربی یا اسلامی یا لیبرال یا سوسیالیست و یا حتی روسی را نمی پذیریم. ما از امپریالیسم روسی یا رِونشیسم دفاع نمی­کنیم بلکه طرفدار جهان چند قطبی مبتنی بر منطق و دیالکتیکِ تمدن هستیم. مخالفان ما می گویند چند قطبی شدن در نتیجه به درگیری و نزاع ختم می­شود.این ارزیابی غلطی است. جهانی سازی و هژمونی امریکایی منجر می­شود به تجاوز خونبار و درگیری بین تمدنها را به راه می­اندازد. هژمونی پنهان آنها منجر به جنگ می­شود. آنها از صلح می­گویند اما جنگ به راه می­اندازند. ما از عدالت طرفداری می­کنیم نه از جنگ یا صلح. ما طرفدار عدالت ، گفتمان و حق طبیعی هر فرهنگی برای ادامه حیات و دنبال کردن مقاصد خود، هستیم. نه فقط آن طور که در چند-فرهنگی[1] وجود دارد به طور تاریخی بلکه بعلاوه در آینده.

سوال: به نظر شما نقش روسیه در سامان دادن به نیروهای ضد-مدرن چه خواهد بود؟

در ایجاد جریانها و حرکتهای ضد-جهانی سازی یا ضد غربی در سراسر جهان، سطوح مختلفی وجود دارد. ایده اساسی در اینجا متحد کردن کسانی است که با وضع موجود در تعارض هستند. حال وضع موجود چیست؟ وضع موجود، یک سری پدیده های مرتبط است که منجر به جابجایی و تغییر از مدرنیته به پست مدرنیته می­شوند. آن (وضع موجود) با انتقال و حرکت از دنیای تک قطبی که نماینده آن عمدتا امریکا واروپای غربی است، به دنیای غیر قطبی که نمونه آن با هژمونی تلویحی و ضمنیِ دنیای امروز و انقلابهای همنوای با آن که نمایندگی آن را دارند همانند انقلابهای مختلف نارنجی، شکل می­گیرد. هدف اساسی غرب در پس این استراتژی این است که سرانجام همه سیاره را کنترل نماید، اما نه فقط از طریق دخالت و تصرف مستقیم بلکه بعلاوه از طریق جهانی سازیِ ارزشها، معیارها واخلاق خود.

وضع موجود هژمونی لیبرال غرب، جهانی شده است. این عبارتست از غربی سازی همه انسانها. پس معیارهای آن مثل بازار آزاد،تجارت آزاد،لیبرالیسم،دموکراسی پارلمانی،حقوق بشر و فردگرایی مطلق جهانی شده­اند. این دسته شاخصها در هرمنطقفه از جهان به گونه­ای تفسیر می­شوند اما غرب تفسر خاص خود را بدیهی و جهانی سازی آن را غیر قابل اجتناب می­انگارد. این چیزی جز استعمار روح و مغزها نیست. این استعمارنوین است. این اعمال فشار و کنترل نوین دیگران از طریق یک شبکه است. هرکس که به شبکه جهانی متصل است در معرض این ارزشها و شاخصها است. این بخشی از غربِ پست مدرن است و به سرعت در حال جهانی شدن است. هزینه­ای که هر ملت برای پیوستن به شبکه جهانی باید بپردازد پذیرش این معیارهاست. این حرکتی از شکل قدیمی استعمار به شکلی ظریف تر و نوین است.

برای مبارزه با این تهدید برای انسانیت، خیلی مهم است که بتوان نیروهای مختلفی را که در گذشته به عنوان ضد امپریالیست شناخته می­شدند را متحد کرد. در این زمان ما باید دشمن خود را بهتر بشناسیم. دشمن امروز پنهان است. او معیارهای اخلاقی توسعه غربی را بهکار می­گیرد و پلورالیسم و تنوع فرهنگی ارائه شده توسط دیگر فرهنگها و تمدنها را نادیده می­انگارد. ما امروز از همه کسانی که بر اعتبار ارزش های غیر غربی تاکید می­کنند دعوت می­نماییم تا ا این هژمونی پنهان را به چالش بکشند.

 این اقدامی فرهنگی، فلسفی، هستی شناختی و آخرالزمانی است. زیرا در «وضع موجود» ما ماهیت «دوره تاریک»[2] یا پارادایم بزرگ را شناسایی می­نماییم. در عی نحال باید از مرحله تئوریک و نظری به مرحله عمل و ژئوپولیتیک حرکت نماییم. در این مقطع ژئوپولیتیک روسیه این پتانسیل ، منابع و تمایل را دارد که با این چالش مقابله نماید زیرا تاریخ روسیه در طی دوران مدید در جهت خلاف این افق شکلگرفته است. روسیه قدرت بزرگی است،جایی که در آن این شناخت دقیق وجود دارد که در جهان چه می­گذرد و به لحاظ تاریخی آگاهی عمیقی از ماموریت آخرالزمانی[3] خود دارد. از اینرو طبیعی است که روسیه می باید نقش مرکزی را در مقابله با «وضع موجود» ایفا نماید. روسیه توانست در مقابل کاتولیسیسم،پروتستانتیسم و غرب مدرن، در زمان تزارها و سپس در مقابل کاپیتالیسم لیبرال در زمان شوروی ها ،از هویت خود دفاع نماید. حال نوبت به موج سوم این تلاش رسیده است که تلاش در مقابل پست مدرنیسم، فرا لیبرالیسم[4] وجهانی سازی است.  اما این بار روسیه توانایی این را ندارد که صرفا بر منابع خود تکیه نماید. او نمی­تواند صرفا در زیر پرچم مسیحیت ارتدوکس بجنگد و نه قصد دارد بر بازتعریفِ اصول مارکسیستی تکیه نماید چرا که مارکسیسم در درون خود، ریشه اصلی ایده­های ویرانگری است که پست مدرنیسم را تشکیل داده است.

امروزه روسیه یکی ازخیل شرکت کنندگان در این اقدام جهانی است و به تنهایی نمی­تواند این مبارزه را ادامه دهد. ما نیاز داریم تا همه نیروهای مخالف معیارهای غربی و سیستم اقتصادی آن را متحد نماییم. در نتیجه ما باید با همه سوسیالیستهای چپ و جریانهای سیاسی که «وضع موجودِ» لیبرال کاپیتالیسم را به چالش می­کشند هم پیمان شویم.همینطور ماباید با همه نیروهایی که جهانی سازی را به دلایل فرهنگی رد می­کنند هم پیمان شویم. از این  منظر همه جنبشهای اسلامی، هندو،ناسیونالیست از سراسر جهان هم پیمانان ما تلقی می­گردند. هندوها ،بودایی ها، مسیحیان و ملحدان اروپایی،امریکایی و امریکای لاتین یا هر فرهنگ دیگر همه باید یک جبهه واحد تشکیل دهند. هدف این است که همه اینها در مقابل دشمن واحد در عین تنوع برداشتها از آنچه خوب است، متحد گردند.

دشمن ما، مارا متحد می­کند در حالی که آنچه مطلوب ما است و ارزشهایی که هر کدام از ما از آن دفاع می­کند ما را از هم دور و جدا می­نماید. پس باید تاکید ما بر آن چیزی باشد که با آن مخالف هستیم. پس باید پیمان استراتژیکی را شکل دهیم که با نظام کنونی مقابله نماید.

سوال: چگونه معنویت سنت گرایانه در دستور کار طرح اروآسیایی قرار می­گیرد؟

جواب: برخی فرهنگها سکولار هستند اما در هسته همه آنها چه مذهبی یا غیرآن، روح سنت باقی است. با دفاع از چندقطبی، تکثر و چند-مرکزی بودن فرهنگها[5] ما به اصول ذاتیان فرهنگاه متوسل می­شویم، چیزی که فقط در سنتهای معنوی یافت می­شود. ولی ما تلاش می­کنیم تا این حالت را به ضرورت عدالت اجتماعی و آزادی تنوع و تفاوت جوامع در جستجوی رژیمهای سیاسی بهتر،  پیوند دهیم. ایده ما عبارت است از پیوستن به روح سنت با امید وصول به عدالت اجتماعی. ما نمی خواهیم با آنها مخالفت نماییم زیرا این استراتژیاصلی قدرتهای هژمون است: تقسیم به چپ و راست، تقسیم فرهنگها، تقسیم قومیتها، شرق و غرب، مسلمان و مسیحی. ما چپ و راست را به اتحاد و عدممخالفت با معنویت و سنت گرایی،عدالت اجتماعی و پویایی اجتماعی دعوت می­کنیم.  بنابراین ما چپ یا راست نیستیم. ما در نقطه مقابل پست مدرنیسم لیبرال هستیم. پس استراتژی جهانی ما ایجاد وحدت در میان همه اینهاست. لیبرالها از این وحدت می ترسند. آنها ما را از هم جدا می­کنند تا با امنیت بر ما حکمرانی نمایند.

سوال: کسی که می­خواهد در اقدام اروآسیایی مشارکت نماید ایاباید سنت معنوی خاصی را اتخاذ نماید؟ و آیا اصلا این امر مولفه ­ای ضروری است؟

هر کس باید تلاش کند تا بخش محکمی از جامعه­ای باشد که در ان زندگی می­کند و از سنت غالب در آنجا پیروی نماید. به عنوان مثال من یک روس ارتدوکس هستم. این سنت من است. البته تحت شرایط مختلف برخی افراد باید یک سنت معنوی متفاوتی را انتخاب نمایند. آنچه مهم است این است که باید ریشه داشت. پاسخی کلی وجود ندارد. اگر کسی این بنیاد معنوی را نادیده انگارد ولی در عین حال مایل است تا در اقدام ما مشارکت نماید ممکن است درحین کار به مفهوم عمیق تری از معنویت دست یابد. باور ما ای ناست که دشمن ما عمیق تر از یک انسان صرف است. شیطان از انسانیت عمیق تر است. حرص یا استعمار. آنها که در راه شیطان تلاش می­کند کسانی هستند که هیچ ایمان معنوی ندارند. آنها که با شیطان می­جنگند ممکن است برعکس باشند ویا نباشند. این سوالِ بازی است و اجباری درکار نیست. البته (داشتن معنویت) قابل توصیه است اما اجباری درکارنیست.

سوال: نظر شما درمورد «راست نوین» و جولیوس اوولا و به طور خاص مخالفت آنها با مسیحیت چیست؟

این بسته به خود اروپاییان است که چه سنتی را بخواهند احیا نمایند. برای ما روسها آن، سنت مسیحی ارتدوکسی است. ما سنت خود را صحیح می­دانیم. ما سنت خود را استمرار سنت روسیه­ی پیش از مسیحیت می­دانیم. از اینرو بین سنت پیشین و حاضر ما تناقض و ناسازگاری وجود ندارد. «اوولا» مخالف سنت مسیحی اروپا است. او از سکولاریزاسیون مسیحیت غربی انتقاد می­کند. ایندر تناسب با انتقاد اردتدوکسها از مسیحیت غربی است. خیلی روشن می­توان دید که سکولاریزاسیون مسیحیت غربی منجر به لیبرالیسم می­شود. سکولاریزاسیون مسیحیت ارتدوکسی منجر به کمونیسم می­شود. این فردیت در مقابل جمع گرایی است. برعکس غرب ما با خود مسیحیت مشکل نداریم. اوولا تلاش کردتا سنت را بازگرداند. راست نوین هم همچنین برای بازگرداندن سنت تلاش می­کند که این خیلی خوب است. ولی به عنوان یک روس ارتدوکس از آنجا که ما ارزشهای مخصوص به خود را داریم من نمی توانم تشخیص دهم کدام راه بهتر و درست تر است. ما نمی­خواهیم به اروپاییها بیاموزیم که چه باید انجام دهند و نیز نمی­خواهیم آنها به ما بگویند که باید چه کار کنیم. ما به عنوان ارو-آسیایی ها هر راه حلی را می­پذیریم. از آنجا که اوولا یک اروپایی بوده است از این رو او می­تواند به اروپاییان پیشنهاد کند که راه حل مناسب را اتخاذ نمایند. همه ما می­توانیم نظرات شخصی خود را ارائه نماییم. اما من دریافتم که ما با «راست جدید» مشترکات بیشتری داریم تا با کاتولیک ها. من و«آلین د بنویست»[6] ایده­ها و افکار مشترک زیادی داریم. من او را بزرگترین متفکر امروز اروپا می­دانم. درحالی که کاتولیک مدرن را چنین نمی بینم. آنها می­خواهند روسیه را تغییردهند و این با برنامه­های ما همخوانی ندارد. راست جدید درصدد نیست تا الحاد اروپایی را به دیگران تحمیل نماید. بعلاوه در دیدگاه من اوولا همچون گنون، یک استاد و یک شخصیت نمادین برای آخرین انقلاب (شورش) و احیای بزرگ است. در نظر من این دو فرد، جوهره  سنت غرب در دوران ظلمت[7] هستند.

سوال: شما قبلا در صحبتهایتان گفتید که شما باید با برخی گروههای جهادی همکاری نمایید در حالی که هدف آنها که خود هم اذعان دارند این است که حکومت اسلامی را برهمه جهانیان تحمیل نمایند. حال همکاری شما با آنها چگونه ممکن است؟

جواب:  جهادی ها گرایشات سلطه جهانی دارند درست مثل سکولارهای غربی. اما این دو یکسان نیستند زیرا پروژه غربی درصدد این است که بر همه سلطه بیابد و هژمونی خود را بر هر طرف مسیطرکند. او همه روزه از طریق رسانه های جهانی ، مدها، ارائه الگو برای جوانان و .. به ما حمله می­کند. این هژمونی جهانی همه ما را غرق کرده است. «جهانی خواهی»[8] سلفی یک الترناتیو فرعی است. نباید آنها را همانند هم در جستجوی سلطه جهانی دید. بعلاوه آنها علیه دشمن ما می­جنگند. ما هیچ جریان «جهانی خواهی» را دوست نداریم اما سخن در این است که یکی از آنها امروز دارد به ما حمله می­کند و پیروز هم هست و از طرفی جهانی خواهان غیر-همنوایی وجود دارند که در مقابل هژمونی غرب می­جنگند از اینرو آنها دوستان تاکتیکی امروز ما هستند. قبل از اینکه پروژه اسلام جهانی انها محقق شود ،ما جنگهای زیادی پیش رو داریم. و سلطه جهانی لیبرال یک واقعیت است. از اینرو ما از همه دعوت می­کنیم تا درکنار ما در مقابل این هژمونی، این «وضع موجود» بجنگند. من ترجیح می­دهم درباره واقعیت موجود صحبت کنم تا اینکه از چیزی که ممکن است در آینده بوجود آید سخن بگویم. همه کسانی که درمقابل هژمونی لیبرال بایستند دوستان ما هستند. این اخلاق نیست بلکه استراتژی است.

کارل اسمیت[9] گفت که سیاست با شناخت دوست و دشمن آغاز می­شود. دوست ابدی و دشمن ابدی وجود ندارد. ما در مقابل هژمونی جهانی موجود می­جنگیم. هرکس ممکن است به خاطر ارزشهای خود در مقابل آن بایستد. برای برقراری استحکام و انسجام بیشتر لازم است  ما اتحاد وپیمان خود را طولانی تر و عریض تر و گسترده تر نماییم. من از سلفیها خوشم نمی­آید. من ترجیح می­دهم با صوفیهای سنتی همکاری نمایم. اما من حاضرم در مقابل دشمن مشترک، با سلفی همکاری نمایم تا اینکه با نادیده گرفتن تهدید بزرگتر، انرژی خود را در مخالفت با آنها (سلفیها) هدر بدهم. اگر شما درجانب هژمونی لیبرال هستید پس شما دشمن من هستید. اگر در مقابل آن هستید انگاه شما یک دوست هستید.

سوال: در مورد تحولات اخیر لیبی، دیدگاه شما در مورد قذافی چیست؟

رئیس جمهور مدودوف جنایت بزرگی در مقابل قذافی مرتکب شد و به مداخلات در عالم عرب کمک کرد. این یک جرم و گناه واقعی است. دستان او هم به خون آغشته است. او با غرب همکاری کرد. او هم در کشتن قذافی سهیم است. ما ارواسیایی ها از قذافی حمایت کردیم نه به این خاطر که طرفدار او یا حامی او باشیم یا تحت تاثیر کتاب سبز او باشیم، بلکه به این دلیل که پای اصول در میان است. در پشت شورشهای لیبی هژمونی غرب قرار داشت که منجر به شورشی خونین شد. وقتی قذافی سرنگون شد هژمونی غرب قدرتمندتر شد و این شکست ما بود. این جنگ اپیزودهای متعددی دارد. ما یک نبرد را باختیم ولی نه جنگ را. و شاید چیزی متفاوتی در لیبی بوجود آید زیرا شرایط بسیار بی ثبات است. به عنوان مثال برخلاف طراحی هژمونیستهای غربی ، جنگ عراق عملا باعث تقویت نفوذ ایران در منطقه شد.

در سوریه هم همین سناریو در حال تکرار است. البته شرایط با بازگشت پوتین به قدرت خیلی بهتر شده است.حداقل او در حمایت از اسد ثبات دارد. چه بسا این مقدار برای متوقف کردن تجاوز غرب در سوریه کافی نباشد. توصیه من این است که روسیه به هم پیمان ما با تامین سلاح و تامین مالی و ... کمک رسانی تاثیر گذارتری داشته باشد. سقوط لیبی شکستی برای روسیه بود و سقوط سوریه شکست دیگری برای آن است.

سوال: نظر شما در مورد پوتین چیست؟

او خیلی بهتر از یلتسین بود. او در دهه 90 مانع سقوط کامل روسیه شد. روسیه در لبه پرتگاه بود. قبل از پوتین لیبرالهای مدل غربی در جایگاهی بودند که سیاست خود را بر روسیه دیکته نمایند. پوتین سلطه دولت روسیه را به آن بازگرداند. به این دلیل است که من از اوحمایت کردم. هرچند پوتین بعد از 2003 اصلاحات وطن پرستانه اروآسیایی خود را متوقف کرد و توسعه استراتژی اصیل ملی را واگذاشت و شروع کرد به فضار دادن به لیبرالهای اقتصادی که می­خواستند روسیه هم بخشی از پروژه جهانی شدن شود. درنتیجه او رفته رفته مشروعیت خود را از دست داد و من تدریجا به منتقد او تبدیل شدم. در برخی موارد من با آدمهای اطراف او همکاری کردم تا برخی سیاستهای او را حمایت نمایم در حالی که در دیگر سیاستها مخالف او بودم. انتخاب مدودف به عنوان وارث اویک فاجعه بود چرا که همه آدمهای دور او لیبرال بودند. من مخالف مدودوف بودم. من در یک جنبه یعنی به عنوان یک ارواسیایی مخالف او بودم. حال پوتین باز می­گردد. همه لیبرالها و همه نیروهای حامی غرب مخالف او هستند. در حالی که او هنوز موضع خود نسبت به این مسئله را روشن نکرده است. گرچه او از نو برنده رای مردم روسیه بوده است. او نمی­تواند طور دیگری عمل کند. او در شرایط بسیار حساسی است گرچه بعید به نظر می­رسد که خودش این مطلب را درک کرده باشد. او در انتخاب جانب وطن پرستانه تردید دارد. او فکرمی­کند که می­تواند در بین لیبرالها حامیانی برای خود بیابد. این تلقی کاملا اشتباه است. اینروزها من چندان مانند گذشته به نقد او نمی­پردازم اما فکرمی­کنم او در شرایط بغرنجی قرار دارد. اگر او به این تردید ادامه دهد شکست خواهد خورد. من اخیرا کتابی نوشتم به نام «پوتین درمقابل پوتین»[10] زیرا بزرگترین دشمن او خود اوست زیرا او تردید می­کند. او هر روز حمایت رایج و متداول از خود را از دست می­دهد. مردم روسیه احساس خواهند کرد که او آنها را فریفته است. او ممکن است رهبری قدرت طلب (اوتاریترین) باشد بدون کاریزمای اوتاریته. من در برخی موارد با او همکاری کرده ام گرچه در موارد دیگر مخالف او بودم من با او درارتباط هستم. اما قدرتهای زیادی دور او هستند. اگر بخواهم روشنفکرانه صحبت کنم باید بگویم؛ لیبرالها و وطن پرستانی که دور او را گرفته اند چندان با استعداد و نخبه نیستند. از اینرو او مجبوراست صرفا بر خود و بصیرت و بینش خود تکیه نماید. اما این الهامات ذهنی نمی­توانند تنها منبع برای تصمیم سازی استراتژیک باشند. وقتی او به قدرت برسد او مجبور است دوباره به موضع  وسیاستهای ضد غرب خود برگردد زیرا جامعه ما به طور طبیعی ضد غرب است. روسیه سنتی کهن و طولانی از ایستادن در مقابل متجاوز خارجی و کمک به کسانی که در مقابل ظلم می­ایستند، دارد و مردم روسیه با این لنزها به جهان می­نگرند. آنها از حاکمی که برخلاف این سنت حکمرانی کند خرسند نخواهند بود.

 




[1] multiculturalism

[2] Dark Age

[3] eschatological mission

[4] ultra-liberalism

[5] polycentrism of cultures

[6] Alain de Benoist

[7] dark age

[8] universalism

[9] Carl Schmitt

[10] Putin Versus Putin

http://www.counter-currents.com/2012/07/interview-with-alexander-dugin/